مدح و ولادت امام عسکری علیهالسلام
باز شد بی پـرده پـیدا حُسن حی ذوالمنن شد عیان در خانۀ چارم علی، دوّم حسن از کویر خاک می رویند یاس و ارغوان در ریاض قدس می رقصند سرو و نسترن حبّذا مولود مسعودی که چون قرآن ورا حضرت هادی شده از پای تا سر بوسه زن سرو قد، طوبی دهان؛ گنجـینۀ سـرّ خـدا دل، بهشت قرب حق، رخسار، باغ یاسمن وصف مدح او نشاید گرچه چون ریگ روان ریزد از لعـل لب روح الـقدس دُرّ عدن هم ابوالمهدیش می خوانند هم ابن الرّضا هــم ولـی الله هــم نـجــل امـام مـمـتـحـن کنیۀ او عسکری و عسکرش جن و ملک حکمران آسـمان، میـر زمین، پیـر زمن صلب پاک او به دُرّ سیـزده دریا صدف قامت او چـارده معـصوم را سرو چمن می کند سیراب از شهد لبش خورشید را طفل نـوزادی که نـوشد با ولای او لـبن میشود با تیـغ غیب مهدی اش از تن جدا هر کجا بیرون شود از آستین دست فتن بغض او سوزان تر است از آتش سوزان دل مهر او شیرین تر است ازجان شیرین دربدن خـود امـام بن امـام بـن امـام و نـجـل او مصلح کل جهان مـهـدی، امام بت شکن گر بپرسی کیست خاک راه سـامرّای او بر فراز آسمان خورشید می خندد که من نی عجب در صحن او، کز طور سینا برتر است گردو صد موسی فتد مدهوش از آوای لن خود حسن، بابش علی، جدّش جواد ابن رضا بلکه اجدادش امامان، تا رسـول ممتحن خیـل آبائش زآدم تا گـرامی شخص وی اتـقــیـای روزگــار، اولـیـای ذوالـمـنــن گر برد در مصر بوی تربت او را نسیم می درد از شوق او با خنده یوسف پیرهن عیسی گردون نشین با مهدی اش آرد نماز موسی آرد التجا بر او در امـواج محـن چشم بد دور، الله الله زین همه حُسن و جمال هم جمال اندرجمال وهم حَسن اندرحَسن مدح او گویم که در وصفش به هرصبح و مسا می دمد مضمون نو از دامن چرخ کهن بنگرد بی پرده حسنی را که در پثرب ندید گر اویس آید به سامرا ز صحرای قرن من نمیخوانم خدایش، لیک گویم درجلال خالق و مخلوق را چون او ندیدم مقترن گر به دوزخ پا گذارد میشود دارالسّرور ور ز جنّت دست شوید میشود بیت الحزن ای وجودت آخـریـن دُرّ الهی را صدف وی به خاکت برترین پاکان عالم را وطن نیست قابل در مدیحت نیست لایق در ثنات گر زلب یاقوت، یا گوهر فشانم از دهن تو امام عسکری من عـبد سر تا پا گـنـاه من سیاهی در سیاهی تو چـراغ انجمـن بس که شیرین وصف ومدح تو در کام جان می سزد گردند عـالم کوه کن در کوهکن من نه وصفت را از آن گفتم که میدانم که ای بلکه مدح توست همچون جان شیرینم به تن هر که هستم (میثم) دار غـم عـشق توأم گر چه ناید از من بی دست و پا میثم شدن |